روزی که عاشقت شدم ،نـــــه چتر داشتی ! نـــــه چمدون ! از کجا باید میفهمیدم که مســـــافری !؟
|
اگه کسی بهت گفت دوستت دارم....
مطمئن بشو که که تکه کلامش نباشه.....
یادت باشـــــــــد دلت که شکست،....
سرت را بگیری بالا ..!
تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.....
حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است......
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین....
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود… صبور باش و ساکت.....
حتی یک جلسه کلاس خطاطی نرفته بود ولی هفت خط قهاری بود....
معلم ادبیات فارسی به زور کتک به من فهماند : “از محبت خارها گل میشود”.
نمک خوردی نوش جونت…
نمکدونم شکستی،دمت گرم…
دیگه بقیشو به زخممون نپاش…!!!
خسته ام پینوکیو!!!
آدمها دروغ شاخدار میگویند.....
و بینی بزرگ خود را جراحی پلاستیک میکنند.....
بی انصاف با کدام لالایی وجدانت را خوابانده ای؟؟؟؟
که اینچنین بیخیال ما شدی . . .
خیلی بده احساس کنی مثل شمعی !...
فقط وقتی برق رفت می آیند سراغت....
و بعد با یک فوت خاموشت میکنند …..
نمیشکنم !!!
تنها گاهی مچاله می شوم …
سر تا پا سوال بودم وقتی مرا جواب کرد …!!!!
چقدر سخته دلتو بشکونن...
غرورتو بشکونن...
قولاشونو بشکونن...
و تو بخوای حداقل بغضتو سالم نگه داری اما نتونی …
اگه دوسش داری ، وقتی ازش ناراحتی بزن بشکن داغون کن …
حرصتو روی ظرفا و آینه خالی کن اما دلشو نشکن …
به سادگی بعضی آدما میرن نه اینکه دوستتون نداشته باشه ، نه …
چون میدونه چقدر دوستش دارین …!!!
خیلی وقت است فراموش کرده ام کدامیک را سخت تر می کشم ؟؟؟
رنج !...
انتظار !...
یا نفس را …
برای کسی مردم....!!!
که برایم نه تب کرد !....
نه سرفه و نه حتی عطسه !!!...
هیس.....
ساکت.....
یه کف مرتب به افتخارش.....
چه با احساس منو گزاشتو رفتش.......
نیستی ببینی بعد رفتنت پشت این عینک آفتابی هوا بد جوری بارونیه …
دل مثلِ چسب می مونه …
چند بار که بِکنی … دیگه نمی چسبِه …
از یکی پرسیدند “بالاخره تونستی فراموشش کنی ؟”
جواب داد “آره … تو این سه ماه و نوزده روزی که رفته....
یه بارم بهش فکر نکردم"...
پاییز آمد........!!!
اما باران نیامد ؛ ....
شاید آسمان به معشوقش رسیده است....
و دیگر دلش نمیخواهد گریه کند …
تو کجایی سهراب؟؟ آب را گل کردند... چشم ها را بستند و چه با دل کردند... وای سهراب کجایی آخر؟؟؟ زخم ها بر دل عاشق کردند... خون به چشمان شقایق کردند !... تو کجای سهراب؟؟؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند !... ای سهراب....!! کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست... دل خوش سیری چند... صبر کن سهراب... گفته بودی قایقی خواهی ساخت !... قایقت جا دارد؟؟؟
آلـــیــــس کـــجـــایـــی؟!
بـــیـــا …
ایـــنـــجـــا عــجــیـــب تــریــن ســـرزمــیــن دنـــیــاســت...
سکوت خطرناکتر از حرفهای نیشدار است…
کسی که سکــــــــوت می کندروزی حرفهایش را سرنوشت به شما
خواهدگفت…..
نمی دانم کجای بازی ما اشتباه بود....
که تو دیگر همبازی من نیستی ؟؟؟
و من هنوز گرگم به هوای تو …..
برای همه خوب باش...
اونکه فهمید همیشه کنارته و بیادت …
اونکه نفهمید یه روز میفهمه که دیره و فقط دلش برای خوبیات تنگ
میشه......
گاهی به خاطرش ماندن را تحمل کن …
رفتن از دست “همـه” برمی آید !!!!
هنوزم مثل انشا های دوران دبستان .....
با نتیجه گیری مشکل دارم.....
"چرا رفت"؟؟؟؟؟؟
حکایت عجیبی دارد این اشک....
کافیست حروفش را به هم بریزی....
تا برسی به "کاش".....
سلامتیه اونی که فکر میکنیم تونستیم فراموشش کنیم.....
اما وقتی تنهاییم تو سکوت شب ،....
میبینیم که چقدر دلمون هواشو کرده !!!
موجودات عجیبی هستیم
نه طاقت "دروغ " را داریم ......
نه تحمل " حقیقت "را.....
به بعضی از عزیزان هم باید گفت :
بعد از اینکه بازیتون با احساسات من تموم شد .....
بزارینش سر جاش لطفا …
هرگز کسی را از رفتنتان نترسانید...
عادی میشود....
شایـــــــد هم تا حـــدی که در را برایتــــــان باز کنند . . .
جا گذاشتی . . . !
رد خاطراتت را جا گذاشتی....
مال ناراضی از گلوی ما پایین نمیرود.....
بیا برش دار . . .
خدایا کم آورده ام …
در لیست آدم هایت اشتباهی شده است ؛ اسم من که ایوب نیست !!!
می دونی چیه رفیق ؟
حکایت زندگی ما شده مث “دکمه پیرَن”
اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه میری …
بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش…
شهامت میخواهد بدون “اشک” ، خاطراتت را مرور کردن …
دلتنگ نشدی ببینی چگونه خوب ترین خاطره ها.....
بی رحم ترین شان می شود …
تو تقصیری نداشتی .....
مشکل ازمن بود.....
باکسی ازعشق سخن میگفتم .....
که سمعکهایش راپیش دیگری جاگذاشته بود…
میخواستم با خداحافظی ام تهدیدش کنم ...
نمیدونستم خوشحالش میکنم....
خواستے دیگـــه نباشے ،..
آفرین … چــــه با اراده !...
لعنَت به دبستانـے که تو از درسهاش ،...
فقط تصمیــم کبــر ے رو آموختـــے …...
بـلافـاصـله پـس از مـرگـم …
مـرا بـه خــاکــ نسپـاریــد؛
دوسـتـانــم عادتـــ دارنــد کـه…
دیــــر بیــاینـــــد…!!
وقــتی همه چیز خوبه...
میترسم …
مـا به لنگیدن یکــــ جایِ کار...
عـــادت کـــرده ایـــم . . .
صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست …
گاهی باید تو آیینه خوب نگاه کنی ببینی هنوز زنده ای یا نه !؟!؟!
کاش خدا روی بعضی از آدمها با ماژیک قرمز علامت میگذاشت.....
تا ما بدونیم باید بیشتر مطالعه شون کنیم …